ترجمه داستان The Story-Teller (قصه گو) + فایل صوتی
ترجمه داستان The Story-Teller (قصه گو) + فایل صوتی
- قیمت: 1000 تومان
- نوع پسوند فایل : docx / ورد
- حجم فایل : 3 مگابایت
- تعداد صفحات : 6 صفحه انگلیسی و 6 صفحه ترجمه فارسی /صفحه
داستان کوتاه (6صفحه) انگلیسی به همراه ترجمه فارسی The Story-Teller (قصه گو) و فایل صوتی
فایل word تایپ شده قابل ویرایش + فایل صوتی داستان mp3
قصه گو The Story-Teller
اثر اچ اچ مونرو H. H. Munro
برگرفته از کتاب “بیان شفاهی داستان ۱”
قسمتی از داستان به همراه ترجمه را در زیر مشاهده می کنید:
It was a hot afternoon, and the railway carriage was correspondingly sultry, and the next stop was at Templecombe, nearly an hour ahead. The occupants of the carriage were a small girl, and a smaller girl, and a small boy. An aunt belonging to the children occupied one corner seat, and the further corner seat on the opposite side was occupied by a bachelor who was a stranger to their party, but the small girls and the small boy emphatically occupied the compartment. Both the aunt and the children were conversational in a limited, persistent way, reminding one of the attentions of a housefly that refuses to be discouraged. Most of the aunt’s remarks seemed to begin with “Don’t,” and nearly all of the children’s remarks began with “Why?” The bachelor said nothing out loud. “Don’t, Cyril, don’t,” exclaimed the aunt, as the small boy began smacking the cushions of the seat, producing a cloud of dust at each blow.
بعدازظهر گرمي بود و كوپه قطار متناسب با گرماي هوا دمكرده بود. تا تمپلكوم، ايستگاه بعدي، يك ساعت راه بود. سرنشينان كوپه يك دختربچه كوچك بود، و يك دختربچه كوچكتر و يك پسربچه كوچك. عمهخانمي كه به همين بچهها تعلق داشت يكي از صندليهاي كنج كوپه را اشغال كرده بود و صندلي كنج ديگر، درست روبروي عمه خانم، توسط مرد مجردي اشغال شده بود كه در اين جمع غريبه بود. به هر رو، كوپه بيقيدوشرط در اشغال دختربچهها و پسربچه بود. هم عمه خانم و هم بچهها در گفتگوهايشان به نحو غريبي محدود و سمج بودند و آدم را به ياد توجهات مگسي ميانداختند كه به هيچ عنوان از رو نميرود. بيشتر اشارههاي عمة بچهها در خصوص اين كار را بكن يا آن كار را نكن بود و بيشتر حرفهاي بچهها با “چرا؟” شروع ميشد. مرد مجرد ساكت نشسته بود و هيچ نميگفت. عمه گفت: “نكن سيريل، اين كار را نكن!” پسر كوچك شروع كرده بود به كوبيدن بالشتكهاي صندليهاي كوپه و با هر ضربه ابري از گرد و خاك هوا را پر ميكرد.
برای دریافت کامل متن اصلی و ترجمه آن روی لینک زیر کلیک کنید.